الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام علي خير خلقه و آله الطاهرين و لعنة اللَّه علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين و ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله و لوكره المشركون.
از تأسيس چنين گروه و مؤسسهاي براي شناخت امام زمان(عج) بسيار خوشحال و مسرورم. خداوند به آن كسي كه اين انديشه را مطرح و اين جمع را دعوت و مقدمات كار را فراهم كرده، در دو جهان توفيق دهد. شما ميدانيد كه امروز هجوم بر مسألهي امام زمان(عج) بيش از هر زماني است؛ چون انقلاب به نام ولايت فقيه انجام شده و ولايت فقيه هم شعبهاي از ولايت امام زمان (عج) است. پس دشمنان به فكر افتادند به جاي اين كه با ولايت فقيه مبارزه كنند و اين شاخه را بزنند، ريشه را بزنند. به هر حال، اگرچه اين هجومها ضرر دارد، ولي داراي فوايدي نيز خواهد بود؛ زيرا سبب ميشود ما در اصول عقايد خودمان بيشتر كار كنيم. يعني همين طور كه در فقه بيشتر كار كردهايم و تا حدّي فقه را شسته و رفته مطرح ميكنيم، ميتوانيم عقايد را هم به صورت شسته و رفته مطرح كنيم. در ميان پرانتز بد نيست اين تاريخچهها را از ما بشنويد. ما ميميريم و اينها شنيده نميشود. شيخ مهدي حكمي يكي از علماي پايين شهر قم بود. او پسري داشت كه طلبه بود كه هم بحث آقاي بدلا بود. بالاخره از بيوت علم هم كساني مصداق اين آيه ميشوند كه: يخرج الميت من الحيّ. او در سال 1322 شمسي كتابي به نام اسرار هزار ساله نوشت. اين كتاب در آن زمان خيلي صدا كرد و علماي تهران و شهرستان خواهان جواب دادن به آن شدند. چند نفر جواب نوشتند. در ميان آنها، جواب امام مرغوب بود و آن را انتخاب كردند. بعد آن طرف، به امام پيغام داده بود. خود حضرت امام خمينيقدس سره به من فرمود، كه وي به من پيغام داد كه من به اين شبهات معتقد نبودم، ولي جوانها اينها را مطرح ميكردند. من هم ديدم كه شما [روحانيت] عكس العملي نشان نميدهيد، اينها را نوشتم و چاپ كردم تا شما حركتي كنيد و جواب اينها را تهيه كنيد. [حالا اين عذر بوده يا نبوده، معلوم نيست]، همين سبب شد كه كشف الاسرار مقداري از شبهات را حل كرد. يعني اگر آن كتاب نبود، كشف اسرار نبود. بالاخره آفرينش شيطان، مايهي تكامل ماست. دشمن، مايهي تكامل است. اگر در شهر يك داروخانه باشد، پيشرفتي در آن نيست. اما اگر دو داروخانه باشد، رقابت هست. بالاخره اين كتابها سبب ميشود كه ما در مسايل عقيدتي بيشتر كار كنيم و فكر و مطالعه داشته باشيم. استادي داشتم به نام مرحوم آيتاللَّه حاج محمد حسين خياباني. ايشان به نقل از استادش، مرحوم شريعت اصفهاني (كه استاد مرحوم آقاي بروجردي هم بود) گفت: ((ما بايد بكوشيم همان گونه كه اخبار فقه منقّح شده است، اخبار عقايد را هم منقح كنيم، زيرا در ميان اينها اسرائيليات، مسيحيات، مجوسيات و روايات غُلات هست)). اين مسأله يكي از آرزوهاي آن مرد بزرگ بود. بنابراين از اينكه آقايان در ميان عقايد، اين بخش مهم را به عهده گرفتهاند، تشكر ميكنم. اين جلسه هم يك نوع تقديري است از آقايان. برگرديم به مباني كلامي مهدويّت. ما همه را نميگوييم. مقداري را ميگوييم، بقيه هم براي فرصتي ديگر بماند.
مباني كلامي مهدويّت گاهي مباني نقلي و گاهي مباني عقلي است. مباني نقلي به دو قسم از روايات برميگردد؛ يك قسم احاديثي است كه روي اثني عشر تكيه ميكند. اهل سنت اين روايات را خيلي خوب نقل كردهاند. نميگوييم بهتر از ما ولي خيلي خوب نقل كردهاند. مسلم نيشابوري در جلد پنجم صحيح خودش؛ باب الامارة اين روايات را به خوبي آورده است. البته بخاري هم آورده است. من اين روايات را در كتاب اضواء علي عقايد الشيعة الامامية آوردهام.
پيغمبر اكرمصلي الله عليه وآله از وجود دوازده خليفه خبر ميدهد و تعبيراتش اين است: لا يزال الاسلام عزيزاً(1) در جاي ديگر دارد: لا يزال هذا الدين عزيزاً منيعاً.(2) در جاي ديگر دارد: لا يزال الدين قائماً(3). در جاي ديگر ميگويد: لا يزال امر امتي صالحاً:(4) يا: لا يزال امر هذه الامة ظاهراً حتّي يمضي فيهم اثني عشر اميراً من قريش(5) حتي در جايي ديگر ميگويد: يليهم اثني عشر خليفة كلهم من قريش و انّ عددهم كعدد نقباء بني اسرائيل.(6) دوازده خليفه، صفات و علايمي دارند. علايمشان اين است كه: لايزال الاسلام عزيزاً، منيعاً، قائماً، صالحاً. اين دوازده خليفه چه كسانياند؟ ظاهر اين است كه دوازده خليفه بعد از پيغمبر بايد پشت سرهم بيايد. در ((تاريخ الخلفا)) اين ها نقل شده است.
پرسش: روايت نميگويد آنان پشت سر هم هستند؟
پاسخ: برعكس، در روايت آمدهاست: كم يملك من هذه الامة من خليفة؟ فقال عبداللَّه بن مسعود. ما سئلني عنها احد منذ قدمت العراق قبلك. ثم قال: نعم و قد سئلنا رسولاللَّه، فقال: اثني عشر كعدة نُقباء بني اسرائيل(7). نقباي بني اسراييل مسلسل و پشت سر هم بودند. علاوه بر اين تشبيه، اگر بين اين خلفا فاصلهي زماني بود، حضرت به آن اشاره ميكرد. ظاهر اين است كه ايشان گفته است: من دوازده نفر را براي دوازده نسل وضع كردهام. يعني نسل متصل مثل نقباي بني اسراييل. منفصل بودن، يك چيز غير عادي است. اگر چنين بود، حضرت به آن اشاره ميكرد ميفرمود. همه قبول دارند كه متصل است، ولي متحيّرند كه اين ها را چگونه تطبيق كنند.[مثلاً]، زمان خلافت معتصم عباسي خلفا از دوازده نفر بيشتر بودند. عجيب اينكه سيوطي چهار نفر را ميگويد و بعد به يزيد ميرسد و ميگويد نميشود. بعد در معاويه هم ترديد ميكند. بعد بچههاي عبدالملك و دو سه نفر از بني عباس را ميآورد. در حالي كه ما ميدانيم هيچ كدام از اين صفات در آن ها نبوده است. اساساً آن ها اين صفات را نداشتند. ما بايد دوازده نفري را پيدا كنيم كه پشت سر هم بيايند به عدد نقباي بني اسراييل و عزت و مناعت و عظمت داشته باشند. در تاريخ، جز اين دوازده نفر پشت سر هم و مسلسل، كسي نبوده است. ما بايد اين دوازده نفر را از غير اين ها بشناسيم. اين يكي از مباني كلامي نقلي است. مبناي كلامي نقلي ديگر رواياتي است كه به طور مشخص دربارهي خود حضرت مهدي (عج) مطرح شده است. بنابراين، در مباني كلامي منقول دو قسم روايات است؛ يك قسم اثني عشر است با اين صفاتي كه گفتيم. اين در روايات اهل سنت بود. اما در روايات شيعه، نام حضرت را هم برده است. از جمله در حديث جابر. اكنون بهترين كتاب دربارهي ائمهي اثني عشر، توسط اخوي آقاي آل طه نوشته شده و جامعهي مدرسين چاپ كرده است. قبل از ايشان، شيخ حر عاملي كتابي به نام المعجزات و اثبات الهداة دارد كه در آن جا هم ائمهي اثني عشر موجود است. ولي ايشان خيلي بهتر جمع كرده است. اين مجموعه، روايات متواتر است. محال است كه مردم بنشينند و به دروغ چنين رواياتي را جمع كنند. بنابراين، يك مبناي كار، كتب حديثي اهل سنت و روايات ما است. از نظر اهل سنت، اسمش نيست ولي از نظر اهل شيعه هست. چنانكه در اين باب، روايات متعددي است فقط روايت مشهوري كه از جابر نقل شده، يك مشكل تاريخي دارد كه بايد حل كنيم چون جابر در سال 76 ه.ق فوت كرده و امام باقرعليه السلام بعد از سال 94 ه.ق به امامت رسيده است. بايد گفت ظاهراً در ذكر دوران روايت، اشتباه شده است. آنجا علي بن حسينعليه السلام است و اسمش امام باقرعليه السلام آمده است. يا اينكه حضرت باقرعليه السلام است، ولي در زمان امامتش نيست.
پرسش: كدام حديث را ميفرماييد؟
پاسخ: همان حديثي كه ميگويد جابر در كوچههاي مدينه ميگذشت و به امام باقرعليه السلام برخورد كرد و به آن حضرت گفت: يا محمدبنعلي! پيغمبرصلي الله عليه وآله گفته است كه به شما سلام برسانم و لوحي را به آن حضرت داد. اين مسأله مقداري، مشكل تاريخي دارد. نميگويم اين قابل حل نيست؛ چون شما كه در اين وادي هستيد، بايد اين را حل كنيد، چون اين ماجرا در دوران امام علي بن حسينعليه السلام است و شايسته است كه جابر اين مسأله را با علي بن حسينعليه السلام در ميان بگذارد نه با امام باقرعليه السلام. اين لوح را بايد به امام زمانش نشان دهد نه به فرزند امامي كه بعدها امام خواهد شد. پس، نه رؤيت را منكريم، نه سلامش را، ولي اين لوح را بايد به علي بن حسينعليه السلام نشان ميداد. حالا اين با تحقيق به دست ميآيد.
يك سري روايات به طور مشخص دربارهي حضرت مهدي (عج) آمده است: ((لولم يبق من الدنيا)).(8) مجموعهي روايتهاي مربوط به حضرت مهدي (عج) يا به نام است يا به صفات است. ولي در روايات اثني عشر، كلي است. اما مباني كلامي عقلاني، شما ميدانيد كه عقل نميتواند هيچ وقت فرد مشخصي را برساند. ما نميتوانيم، روي فرد برهان عقلي اقامه كنيم. برهان عقلي روي كلي اقامه ميشود. پس قهراً بايد فرد آن را پيدا كرد. يكي از مباني برهان عقلي اين است كه نبوت و امامت، يك فيض معنوي است. از نظر كليميان، با مرگ موسي اين فيض و ارتباط بشر با عالم بالا قطع شده است. بعد از فوت موسي وحياي نيست. در جامعه فردي نيست كه بين خدا و بشر مستقيماً رابط باشد. در مقابل، مسيحيها گفتهاند كه اين فيض تا زمان حضرت مسيحعليه السلام باقي است. البته منظور ما از مسيحيان، پروتستانها هستند؛ چون كاتوليكها، مسيح را خدا ميدانند. پروتستانها ميگويند اين ارتباط بشر از نظر وحي باقي بوده، ولي با به دار آويختن مسيح قطع شده است. مسلمانان هم ميگويند كه اين فيض تا وجود پيغمبر اكرمصلي الله عليه وآله باقي است. اهل سنت ميگويند كه اين فيض معنوي كه در لباس نبوت و امامت بود، با فوت پيغمبرصلي الله عليه وآله قطع شد. پس ارتباط بشر با عالم بالا قطع شد.
حال سؤال اين است كه مگر خلف بدتر از سلف است؟ آيا خلف از نظر كمالات، از سلف، كمتر است؟ چرا خدا چنين فيضي را به آنها داده، اما اين فيض را به ما نداده است؟ مگر ما از آنها كمتر هستيم؟ شيعهي اماميه اين مشكل را حل كرده است. ارتباط به صورت نبوت نيست، كه رسالت، تكاليف و دين جديدي باشد. بلكه فيض الهي به واسطهي انسان كاملي بر قرار است و از طريق اين انسان كامل به بشر ميرسد، و امروزه آن واسطه حضرت حجت(عج) است. مرحوم علامه طباطباييقدس سره اين برهان را از فرد مسيحي به نام پروفسور كُربَن نقل كرده است كه با ايشان مناظره ميكرد و هر پانزده روز به تهران ميرفت. اين مطلب يادم نيست در نوشتهها باشد، ولي به طور شفاهي از ايشان براي ما نقل كردند و خيلي از اين بيان لذت ميبرد. البته در اينجا شلوغ نشود كه بگويند: پس شما ميگوييد كه خاتميت نيست. نه خاتميت هست، ولي نبوت مختومه است. بلكه جامع امامت در نبوت هم وجود دارد. منتها بايد انسان كاملي، رابط باشد كه بتواند بشرهايي را تربيت كند،به عقيدهي شيعه، رابطه به وسيلهي او باقي است، ولي به عقيدهي آنها، مختومه است. اهل سنت و كساني كه منكر وجود چنين امامي هستند، در مقابل اين سؤال ماندهاند: كه چرا خلف، بايد از اين فيض محروم باشد، در حاليكه خلف از سلف كمتر نيست؟ مسلماً كمالاتي كه الان خلف دارد، هيچ وقت بني اسراييل و قوم شعيب و نوح و هود نداشتهاند. ما ميگوييم اين كمالي كه در امت اسلامي هست، باقي است، ليك نه در لباس نبوت و رسالت، بلكه در لباس امامت.
برهان عقلي، شخص امام زمانعليه السلام را ثابت نميكند، بلكه روي كلي كار ميكند. بنابراين، امامت بعد از حضرت مهديعليه السلام، دورهي جديدي دارد. اين بناي خوبي است، ولي به شرط اينكه انسان عارفي باشد كه اينها را بچشد. خيليها عرفان و فلسفه را ميخوانند و ميگويند، اما نچشيدهاند. اگر انساني باشد كه اينها را چشيده باشد و ارتباط انسان با خدا را بداند و مقام امام را در جامعه درك كند، خيلي حرف است.
پرسش: حضرت ادريس و عيسيعليهم السلام كه نمردهاند، آيا واسطهي فيض نيستند؟
دربارهي حضرت ادريسعليه السلام، ما هيچ دليلي براي حياتش نداريم. حضرت مسيحعليه السلام هم در جامعه نيست: رفعه اللَّه اليه.(9) ما كسي را ميخواهيم كه در جامعه باشد. خضر، نبي نبود، ولي انسان صالحي بود. اما اينكه خضر هم الان زنده است، قطعي نيست. البته منافاتي ندارد دو تا باشد، ولي بر وجودشان، قطع نداريم. شما اين متن را در الميزان مطالعه بفرماييد: در تفسير آيهي قال اني جاعلك لناس اماماً.(10) ميگويد: اين طور نيست كه امام زمانعليه السلام فقط به درد آن زمان بخورد و الآن لازم نباشد. در حالي كه الآن هم فيض امام از نظر افاضهي قلوب و هدايت رساندن كمتر از آن زمان نيست. پس منظور اين نيست كه ايشان را فقط براي آن زمان نگاه داشتهايم. الآن از او استفاده نميكنيم. در روايات واژهاي به نام ابدال هست. به آنها كه تربيت يافتهي همين امام هستند، ابدال ميگوييم. آنها كساني هستند كه تحت تربيت حضرت هستند. حضرت در قلوبشان، تصرف ميكند و ارواحشان را تكامل ميبخشد. آنها با امام در ارتباط هستند. البته هر كسي كه بگويد من با امام مربوطم، دروغ است. ارتباط با امام زمانعليه السلام به اين آساني نيست كه در اين كتابها به عنوان ملاقات با امام زمانعليه السلام مينويسند. اينها درست نيست. اما ابدال درست است؛ شخصيتهايي كه تحت تصرف و هدايتند.
در روايت دارد كه كميل در عراق بود، ولي حضرت در او تصرف ميكرد. ام سلمه ميگويد: پيغمبر اكرمصلي الله عليه وآله دربارهي كميل با عليعليه السلام بسيار سخن ميگفت كه ما چنين صحابهاي در آينده خواهيم داشت. البته بايد بگويم نبايد فريب هر مدعي را خورد. كساني كه به اين مقام برسند، كَتوم هستند و به كسي نميگويند. اين كارها كه جلسهاي تشكيل دهيم و جايي را براي آقا امام زمانعليه السلام خالي بگذاريم و... درويشي است. اينها را باور نكنيد. شما برهاني و عقلاني باشيد. چند نفر به جماران آمده بودند كه: آقا! ما با حضرت ارتباطي داريم و اجازه بدهيد كه ما با امام ملاقات بكنيم. ايشان گفته بود: من كتابي دارم كه گم شده است. جاي آن را از ايشان بپرسيد. آنها هم رفتند و ديگر نيامدند. من فكر ميكنم كه ديوان ايشان بوده است. امام ديواني داشت. حال چه كسي برده بود، معلوم نيست. پس به اين زودي باور نكنيد. البته پاكدامنهاي بسياري هستند كه ملاقات ميكنند.
در هر حال، چرا خدا اين فيض را به سلف داد، ولي به خلف نداد تا انسان كاملي در ميان جامعه باشد و اين جامعه را تربيت الهي و معنوي كند. آيا بودن در چنين فيضي بهتر است يا خير، نبودنش بهتر است؟ مسلماً بودنش بهتر است. چرا آن را به آل موسي دادي، به آل فرعون دادي، ولي به ما ندادي؟ حال آنكه در ميان ما، شيخ الرئيس است. شيخ اشراق است. ميرداماد است. فقها و بزرگان هستند.
پرسش: آيا با تكامل علم، ما به چنين چيزي نياز داريم؟
پاسخ: علم در مسايل صنعتي پيشرفت كرده، ولي علم در الهيات عقب رفتهاست. اگر الهيات مسيحي را ببينيد، ميفهميد كه با الهيات ما قابل قياس نيست. شما فكر ميكنيد الهيات در فرانسه پيش رفته است؟ بله،از نظر فرشبافي، صنعت، هواپيما و... پيشرفت كردند، ولي از نظر معنويت پيشرفت نكردند.
برهان دوم دربارهي امام زمانعليه السلام، قاعدهي لطف است. اين غير از اولياست. اولي اين بود كه وجود امام زمانعليه السلام فيضي است كه در ميان سلف بوده است، پس چرا در خلف نباشد؟ چه شد كه براي آن چنان موجوداتي، چنان كمالي بفرستد، ولي براي ما نفرستد شما چهطور آن گُل خوشبو را به آنها داديد، ولي به ما نداديد.
در واقع، اين منع فيض است. علت ميخواهد. آيا ما نالايقيم؟ نالايق نيستيم؟ شايستگي ما اگر بيشتر نباشد، كمتر نيست. پس بفرماييد اين با عدل الهي يا با لطف الهي سازگار نيست.
پرسش: آيا نميشود گفت كه ما الآن از هدايت الهي بي نيازيم؟
پاسخ: اگر از هدايتهاي الهي بينياز بوديم، پس اين همه اختلاف چيست؟ بعد از پيغمبر اكرمصلي الله عليه وآله هيچ فرعي وجود ندارد كه در آن، اختلاف نباشد. اگر نيازي نبود، بايد وحدت كلمه بود. در حالي كه روز به روز دايرهي اختلافات بيشتر ميشود. اين معنا بايد طوري باشد كه بشر بگويد من آنقدر به تكامل رسيدهام كه به هدايت الهي نيازي ندارم. بقيهاش را با عقل ميروم. البته ما نميگوييم كه وجود امام، علت تامهي رفع اختلاف است. طرف هم بايد قابليت داشته باشد. آنها كه نادان و متعصبند و امام را زنداني ميكردند، در اين ميان، تقصير صاحب خانه چيست؟ آنچه از نظر عقل بايد در اختيار بشر بگذارد، گذاشتهاست. مثل اين است كه من دبيرستاني، بيمارستاني، طبيبي، معلمي ساختهام ولي بچهها از آن بهرهاي نميبرند. هر چه هست از قامت ناساز بياندام ماست.
و اما برهان لطف از زمان مرحوم كلينيقدس سره و صدوققدس سره به اين طرف نقل است. مرحوم شيخ اسداللَّه تستري كتابي به نام كشف القناع عن حجية الاجماع دارد كه سنگي چاپ شدهاست. در آنجا برهان لطف را مفصل بحث ميكند. عصارهي آن را در جلد سوم كتاب المحصول آوردهام. ديگر كتابها مانند بحار و كتابهاي كلامي هم اين بحث را دارند. ولي تستري دقيق و جامع بحث كرده است، به گونهاي كه قبل و بعد از آن، چنين جامع نديدهام.
قاعدهي لطف ايجاب ميكند كه در ميان جامعهي ما، امامي باشد كه محور حق و باطل بوده و جامعه را از خطاي مطلق باز بدارد. از همين رو، ميگوييم اجماع حجت است. قاعدهي لطف به اين معناست كه رييسي در ميان مردم باشد و رييسي كه نميتواند نسبت به جامعه، بيتفاوت باشد. اگر همهي آنها بر بتپرستي جمع شوند و او حرف نزند يا براي شرك جمع شوند و حرف نزند، ميگويند قاعدهي لطف تمام نيست. اصل معنا اين است كه بايد در ميان جامعه، يك انسان كامل و رييس مطلقي باشد و مراقب جمعيت، باشد كه اينها به طور مطلق، گمراه نشوند. همين اندازه كه بر گناه و خلاف و باطل، اجماع نكنند، براي ما كافي است. اگر تفصيل آن را بخواهيد، در كشف القناع عن حجتية الاجماع است كه دوازده برهان براي قاعدهي لطف آورده است. اگر مختصر آنها را ميخواهيد، در جلد سوم المحصول است.
عقل ميگويد: امكان اين براي خدا هست و هيچ مانعي هم ندارد. از همين طريق، اجماع را حجت دانسته است. راه مباني كلامي مهدويّت از اين طريق و اين معنا ايجاب ميكند كه در هر زماني بايد امامي وجود داشته باشد؛ چون اختلاف بشر هميشگي است. حال كه اختلاف بشر هميشگي است، بايد يك ميزان الحق و الباطل باشد كه دست كم اجماع بر باطل نكنند. و اگر پيغمبر اكرم فرموده: لا تجتمع امتي علي الضلال، اگر صحيح باشد براي همين است. در واقع يك نفر كاملي در ميان ما هست كه نگذارد.
حال به يك مبناي كلامي منقول(11) ديگر ميپردازيم كه ميتواند در مهدويّت نوعي، مفيد واقع شود. گرچه مهدويّت نوعي از نظر ما باطل است و ما
معتقديم مهدويّت در شخص حضرت مهدي (عج) مجسم است. آن مبنا اين است كه ما در قرآن ميبينيم كه خدا، دو نوع وليّ در ميان مردم دارد؛ وليّ ظاهر و وليّ مخفي. چنان اين وليّ، مخفي بوده كه حتي نبي رسمي، آن را نميشناخته است. داستان سوره كهف را بنگريد. البته ما خضر را نميگوييم؛ چون خضر در قرآن نيست. مصاحب موسي را ميگوييم. آنجا ميبينيم كه حضرت موسي عرض ميكند: پروردگارا! يك نفر براي من برسان كه من از او بهره بگيرم. وقتي موسي خدمت او ميرسد، ميگويد: من آمدهام، علي ان تعلمن مما علمت رشدا(12) بيكار هم نبوده است. فقط براي بعد هم ذخيره نشده است، در همان زمان هم فعاليت داشته است. شايد او دو سه ساعت بيشتر با حضرت موسي نبوده، ولي در همين دو سه ساعت، خدمات عظيمي براي جامعه كرده است. كشتي را نجات داد. البته جوري سوراخ كرد كه صاحب كشتي نديد. اگر ديده بود كه نميگذاشت تصرفي كند. اين كشتي هم خالي نبود؛ چون كشتياي كه ميخواهد راه بيافتد، خالي نيست. زورقهايي بود كه ميرفت. او به گونهاي سوراخ ميكند كه آب ميگيرد، ولي غرق نميكند. بين سوراخ كردن تا اينكه ملك ببيند، چند كيلومتر بُعد فاصله داشته است. ميخواسته آب بالا بيايد و ملك كشتي را ببيند كه پر از آب است و بگويد: اين به چه درد ميخورد، ولش كن. اين چه وليّ غايبي است كه موسي هم نميشناسد. مسألهي كشتن آن پسر كه از حيطهي فكر ما بيرون است. آخر چگونه قصاص قبل از جنايت ممكن است؟ البته ما به همهي اينها جواب گفتهايم. در اين هم تصرّفي كرد و موسي هم متحيّر شد كه: شما آدم ميكشي؟ أقتلت نفساً زكية بغير نفس لقد جئت شيئاً نكرا.(13) از نظر موسي كه آن مقام را نداشته، مشكل است. ديوار را ساخت: تحته كنز فاراد ربك ان يبلغ اشدهما... الي آخر.(14)
در تاريخ انبيا، دو نوع وليّ بوده؛ وليّ ظاهر و وليّ غايب. ما نديديم يك سنّي به اين ولايت اشكال كند. و حالا آيا اين مسأله دليل بر افضليت مصاحب موسي بر موسي است يا اينكه موسي افضل است، امّا آن وليّ يك ولايت خاص داشته است؟ كلمهاي امام اميرالمومنين عليعليه السلام در نهج البلاغه دارد به اين مضمون: اللهم لا تخلوا الارض من قائم لله بحجة اما ظاهراً مشهوداً او خائفاً مغموراً.(15) كلام حضرت معلوم ميكند كه اين يك چيز استمراري بوده است. حالا قرآن يكي را براي ما خبر داده است كه همان داستان مصاحب موسي باشد. چه مانعي دارد كه الآن حضرت مهدي جزء اولياء باشد مانند مصاحب موسي. بيكار هم نيست، بلكه شب و روز كار ميكند.
در آخر، يك قصهي كوچكي براي شما بگويم. ما در تهران مركزي به نام دارالتحفيظ القرآن الكريم داريم. من ديدم در شيعه، يك نقيصهاي هست. آمديم در سال 1350، اين دارالتحفيظ را در خيابان ايران، پشت مجلس فعلي تأسيس كرديم. 18 تا قاري را تربيت كرده بودم كه الان قاريهاي معروفي شدهاند. سال 1356 گفتيم كه اينها را براي عمره به مكه ببريم. حدود دو يا سه جزء قرآن را حفظ كرده بودند. از عبدالباسط و منشاوي، تقليد ميكردند. من هم گفتم حالا كه ميروم عمره يك مقدار كتاب ببرم. كتابهايي با قطع كوچك را در چمدانم جمع كردم. اين 18 نفر را هم همراه خود برده بودم كه اينها را ببريم تا در مكه و مدينه و مدرسه و تلويزيون و راديو، قرآن بخوانند. زمان شاه بود و روابط هم آن موقع بد نبود. به جدّه رسيديم و هواپيما بالا بود. گفتم: من بروم پايين، اين كتابها را از ما ميگيرند. همان جا گفتم: يارب المهدي! خودت كتابهاي ما را نجات بده. آمديم و من به هر كدام از اين بچهها گفتم: چمدانها را ببريد از آن گمرك رد شويد. همه رد شدند و من اين طرف مانده بودم. همه تعجب ميكردند كه چرا آقا نميآيد ما را سوار ماشين كند و ببرد؟ من ديدم كه ديگر بايد اين چمدانها را ببرم. كشيدم و آوردم روي سكو گذاشتم. ميخواستم باز كنم كه مأمور كه گچي در دست داشت (براي ضربدر زدن به عنوان علامت كنترل) گفت: اين ديده شده است. ضربدر را ببين. ديدم روي چمدان، ضربدر خورده است. اين را كس ديگر ديده، دو سه نفر مأمور كنترل بودند. اين تصرفات هست، چه از جانب خود حضرت يا ابدال و دوستان حضرت.
اينها همان مباني است كه تا اينجا عرض كرديم. بله، ممكن است يك امام ظاهري باشد، وليّ غايبي هم باشد. مانعي ندارد. من اين را فقط براي اين آوردم كه گاهي، نبي هم وليّ غايب را نميشناسد و در جامعه اثر ميگذارد. پس مباني نقلي ما دو تا شد، با اين تكملهاي كه در آخر گفتيم تا يك مقدار براي آقايان شيرينتر باشد.
نكتهاي در پايان عرض كنيم و بحث مباني در اين مجلس تمام شود، مسألهي غايت است. جهان براي چه خلق شده است؟ فعل خدا بيغايت نيست. اين را به آن مباني عقلاني امام زمان(عج) اضافه ميكنيم كه در واقع بيان سوم خواهد شد. اشاعره معتقدند كه افعال خدا غايت ندارد؛ چون اگر غايت داشته باشد، محتاج ميشود كه براي غايت، آن كار را انجام دهد. ولي معتزله و اماميه معتقدند كه فعل خدا بدون غايت نميتواند باشد. اگر بدون غايت باشد، عبث لازم ميآيد. افحسبتم انما خلقناكم عبثا.(16) اشتباه اشاعره اين است كه خيال ميكنند غرض به فاعل بر ميگردد. ولي نميدانند كه گاهي غرض عايد بر فاعل نيست. غرض، غرض خود فعل است. فعلش بيغرض نيست، نه اينكه خود خدا غرضي داشته باشد. فرق است بين اينكه بگوييم خدا غرض دارد؛ چون آن وقت تكامل لازم ميآيد و نقص دارد. يك موقع ميگوييم: فعلش عبث نيست. بشر را آفريده است تا از نطفه به كمال برساند و اين كمال، غرض فعل است نه غرض فاعل. آقايان چون فلسفه خواندهاند، ميدانند كه اگر غرض به فاعل برگردد، نشانهي نقص فاعل است. اما اگر به فعل برگردد اين نقص نيست. ما كه در خدا قائل به اغراض هستيم، ميگوييم: غرض، غرض فعل است نه فاعل. ليخرج الفعل من العبثية. اين جهان براي كه آفريده شده؟ اين جهان براي حيوانات درنده، كمالي نيست. مسلماً كمال بايد يك كمال عقلاني باشد كه فاعل آن فعل، خدا باشد و آن را درك كند. خلاصه، يك موجود كاملي باشد. فعلاً اين موجود كامل در روي زمين، بشر است. البته همهي بشر نميتوانند غرض خدا باشند؛ چون بين اين بشر، افراد غاصب و درنده خيلي است. مثلاً صدام. آيا ميتوانيم بگوييم كه غرض از فعل خدا، صدام است؟ ناچار بايد بگوييم جهان براي انسان كامل خلق شدهاست. انسان كامل هم مراتب دارد. هم ممكن است مرتبهي ضعيفهاش، هدف باشد. هم ممكن است مرتبهي قويهاش. ولي اگر مرتبهي قويهاش ممكن است، چرا خلق نكند؟ منتها اگر دنيا با غايت باشد و فعل خدا غايتي باشد، بايد اين جهان در دامن خود، انسان كاملي را پرورش دهد؛ چون جهان براي او خلق شده است. اگر ميگويد: سخرلكم ما في السموات و ما في الارض.(17) مانع ندارد لكم بگويد. مثل اين است كه دربارهي بنياسراييل ميگوييد: و جعلكم ملوكاً.(18) بني اسراييل كي ملوك شدند؟ بني اسراييل دو سه تا ملوك شدند، ولي به همهشان ميگويد: و جعلكم ملوكا. فعل را به همه نسبت ميدهد. اين و سخرلكم هم انسانهاي پاكدامن و كاملاند كه بقيه در پرتو آنها نان ميخورند. انسان كامل، مراتب دارد. مرتبهي كاملش، مرتبهي امامت است. اگر معصوم اينگونه نباشد، فعل يا غايت ندارد يا اينكه غايت كامل ندارد؟ لقد كرمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر.(19) طبيعتِ آدم را تكريم بخشيد، ولي گاهي بشر از اين تكريم بهره نگرفت. خودش را در اسفل سافلين قرار داد. چكيدهي سخن اينكه در اين مجلس، سه برهان عقلاني را براي مهدويّت بيان كرديم. اول اينكه فيض معنوي است و محروميت ما ظلمي بر ماست. دوم، قاعدهي لطف. سوم، انسان كامل غرض آفرينش است. (البته غرض از فعل است، نه غرض از فاعل).
پرسش: آيا هر خلقتي كه صورت ميگيرد، لازم است انسان كاملي باشد؟
پاسخ: بله. خلقت ادامه دارد، خلقت انتها ندارد. مسلماً هر خلقتي كه صورت ميگيرد، بدون غايت نيست، مگر اينكه عالم منظومهي شمسي فرو نشيند. سه بيان هم دربارهي مباني كلامي نقلي طرح شد. يكي، روايات اثني عشر با آن شرايط كه گفتيم. دوم، رواياتي كه دربارهي خود حضرت مهدي (عج) است. سوم، وقتي به قرآن و كلام حضرت مهدي (عج) مراجعه ميكنيم، ميبينيم كه هميشه اولياء ظاهر نبودند. گاهي ظاهر و گاهي مخفي بودهاند. هيچ مانعي ندارد كه امام زمان (عج) جزو اولياي مخفي باشد.
به هر حال ما بايد خيزش علمي بيشتري دربارهي حضرت وليّعصر(عج) داشته باشيم. هم از نظر تاريخ، هم از نظر آيات و روايات و بيشتر از نظر تاريخ. اين نه به معناي اين است كه گذشتگان ما كوتاهي كردهاند. بيني و بين اللَّه، در قرن چهارم كه شيخ صدوققدس سره، كمال الدين را نوشته، پاسخ همهي اين شبهات در آنجا هست. بعدها هر كسي، هر چه نوشته، از او گرفته است. شيخ طوسي هم كتاب الغيبة خود را از او گرفته است. او اساس را آوردهاست. اخيراً هم كتاب منتخب الاثر در آمده كه كتاب خوبي است.
پرسش: آيا ما به امام، اضطرار داريم؟
پاسخ: اگر گفتيم امام، غايت فعل است، قطعاً اضطرار است. فعل بدون غايت، لغو است و كار لغو از خدا سر نميزند.
پرسش: ميتوان گفت؛ امامي هست مثلاً آبي وجود دارد، اما من تشنهام نيست؟
پاسخ: چنين خيال نميكنم، امروزه نه تنها ما، كه جهان هم تشنه است. به جهت اينكه غايت اين جهان، امام زمان (عج) است و اگر اين غايت نباشد، جهاني نيست. آن روايات كه ميگويد: بيمنه رزق الوري،(20) به اين معناست كه اينها غايت فعلاند. جهان تشنه هست يا نيست، دليل نميشود. جهان، تشنهي پيغمبر اكرمصلي الله عليه وآله هم نبود. عربها ميگفتند: برو، ما تشنه نيستيم، با اين حال، خدا او را فرستاد. گاهي شما خود را نميشناسيد و اشتهاي كاذب را با اشتهاي صادق مخلوط ميكنيد. عربها ميگفتند: ما نيازي نداريم. شما جايي ديگر برويد. كما اينكه به حضرت لوط گفتند: اگر اين كار را نكني، ما تو را از اين كشور بيرون ميكنيم يا تو را رجم ميكنيم. اشتها نداشتن، دليل بر بطلان نيست. ما نيازهاي خودمان را نشناختهايم.
پينوشتها:
1) صحيح مسلم، ج 6 ص 3.
2) همان.
3) همان صص 3 - 4.
4) مستدرك صحيحين، كتاب معرفة الصحابه، ج 3، صص 617 - 618.
5) همان.
6) اضواء عليعقائد الشيعة الامامية و..، جعفر سبحاني، ص 106.
7) تاريخ الخلفاء، ص 10.
8) لو لم يبق من الدنيا الّا يوم واحد لطوّل اللَّه ذلك اليوم حتي يخرج رجل من ولدي فيملأها عدلاً كما ملئت جوراً...))، منتخب الاثر، باب 25، ج 1.
9) نساء، 158.
10) بقره، 124.
11) مطلب ذكر شده صرفاً براي رفع استبعاد غيبت حضرت مهدي (عج) است.
12) كهف، 82.
13) همان.
14) همان.
15) نهج البلاغه، عبده، ج 3، ص 186، كلمات قصار، شماره 147.
16) مؤمنون، 23.
17) جاثيه، 13.
18) مائده، 20.
19) اسراء، 70.
20) دعاي عديله، مفاتيح الجنان.
|